پروانه ی آبی
... اول سطر نقطه چین میگذارم . حالا دیگر فقط من مانده ام و سکوت غریبی که که چند روزیست میهمان دلتنگی هایم شده . روز ها و شب ها از پس هم میگذرد و من هر روز به جای پیش رفتن در مسیر اصلیم تنها کاری که میکنم دور شدن از آن است . مبهمم کاش میشد خیلی از چیزارو عوض کرد هر روز دارم بیشتر از خدای خودم دور میشم خدای من خدایا کجایی؟ صدام میاد اون بالا ؟! شایدم نه ... فکر کنم اونقدر دور شدم که دیگه حتی صدام به گوش خدا نمیرسه . ببخشید میشه یکی راه و به من نشون بده آخه اینجائی که من ایستادم خیلی تاریک و من از تاریکی میترسم توی این تاریکی صداهای عجیبی میاد میشه یکی از عرش الهی یه طناب بندازه پائین ؟ میخوام خودمو باهاش بکشم بالا نخیر مثل اینکه خبری نیست من اینجا تنهای تنهام پس یه چیزی اینجا یه نقشه راهنما پیدا میشه واسه رسیدن به خدا ؟ ...
نظرات شما عزیزان: هادی
![]() ساعت19:24---31 ارديبهشت 1391
سلام مهربون
من منتظر نوشته های جدیدت هستم.ممنون بی قرار(صفا)
![]() ساعت10:08---25 فروردين 1391
خوب به دستات نگاه کن به همون دستهایی که اول سطر نقطه چین می زاره
خوب به نقطه چین نگاه کن به نقطه هایی که کنار هم نشستن تو خدای نقطه چینهای زندگیتی...نقطه چینها دوست دارند از جا بلند بشن حرف بزنن دوست دارند در بازی کلمات شرکت کنند دوست دارند در یک عشق نقش دوستت دارم یا درآخرین دیدار نقش به سلامت برای همیشه را بازی کنند.اما تو خدای آنهایی. می دونی خدای دستهای تو کیست؟تو دوست داری کلی نقش بازی کنی اما خدای تو اون بالاست.نازنینم خدا در کنار توست به نقطه چینهایت نقش کلمات بده تا خدایت را از نزدیک حس کنی.. |
About![]()
از تنها بودنم راضی نیستم اما خوشحالم که با خیلی ها نیستم
Home
|
| |
نام : | |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 4
بازدید کل : 10572
تعداد مطالب : 25
تعداد نظرات : 34
تعداد آنلاین : 1